عشقم پريسا

پريسا دختری زیبا، مهربان و با وقار كه مدتي در حدود 5 سال (1388-1393) را با هم گذرانديم.

اين وبلاگ را درج كردم چون نميخواهم مزاحم زندگي جديدش بشوم.

اميدوارم هر جا هست به سلامت باشد.

عشقم پريسا...

انگشت وصالت را که در حلقه عشق فرو کردی مال من شدی.

حالا زفاف زودرس مان را جشن گرفتیم.

 

عشقم پريسا...

یاد ایامی که صد درصد وبلاگ وجودت کلمه را به من وبلاگ دادی کلمه گرامی میدارم

آن شب زیبا که زفاف مان را چه عاشقانه و با مهر و محبت برگذار کردیم هر لحظه در یاد دارم

 

عشقم پريسا...

آن شب در حال رانندگي كه از دفتر به منزل ميرفتم پيامك سر نوشت سازت را فرستادي

تيري كه مستقيم به قلبم نشاندي.

وقتي نوشتي دوست دارم. هنرمندانه جواب عشق را از تو گرفتم و باز نوشتي ، آره خوب دوستت دارم.

ولي نميدانستي كه من چقدر زيادتر تو را دوست (دوستت) دارم

عشقم پريسا...

فرداي آن سكوت سنگيني در دفتر كارمان حكم راني ميكرد. نگاه هاي دزدكي و زير چشمي منتظر جرقه اي بودند تا به زمزمه هاي عاشقي تبديل شوند، اما هر دو در بهت شروع ارتباطي غير معمول خشكيده بوديم. بايد كاري ميكردم ، چيزي از اعماق وجودم فرياد ميزد كه بايد به دستش بياوري اما شرم ذاتي نميگذاشت زبان در دهان بچرخد. عشقم پريسا...ادامه مطلب

فرداي آن چه عصباني بودي ، اعتراضت را به جان خريدم از خشمت با دهان خشك به سراب نا اميدي مي نگريستم. ولي باور نميكردم اين تازه ترين غنچه دوستي به اين زودي پژمرده شود! ديروزم را مدام مرور ميكردم و حق با تو بود. در رفتار ديروزم جز بوسه و در آغوش فشردن چيز ديگري نبود ولي سنگيني آن براي گل نوشكفته ايي چون عشقم پريسا...ادامه مطلب

حالا با هم یکی شدیم من تو شدم و تو من شدی.

یادش بخیر چه شرم و حیایی در صورت معصومت خود نمایی میکرد.

اما تصمیمت را گرفته بودی و در آغوشم چه عاشقانه جا خوش کردی.

بویی شبیه انجیر از پوست نرم و سفیدت مستم میکرد.

عشقم پريسا...

سهيلا بعد از يكسال داشت از دفتر من ميرفت

زني لاغر اندام كه چند سالي بود ازدواج كرده بود ولي بچه دار نميشد، اشكال هم از شوهرش بود.

يه روز به شوخي ولي شديدا شهوتناك بهش گفتم ميخواي خودم زحمت بچه دار شدنت رو بكشم.

و چون داشت موضوع جدي ميشد تصميم گرفت كه از پيشم بره.

وقتي داشت ميرفت گفت يكي رو بجاي خودم ميذارم كه خيلي باهاش حال كني.

راست هم ميگفت.

عشقم پريسا...

وقتي آمدي ، دلم لرزيد.

با وقار ، سنگين ، دور از دسترس ، زيبا ، مهربان

آخرين روزي كه سهيلا حضور داشت طبق عادتمان در گفتگوها شوخي هاي ركيكي بود و چون نگران از دست دادن تو بودم در يك مورد براي رفع سوتي بهت چشمك زدم.

وقتي براي كسري از ثانيه سرت برگشت و برق نگاهت همراه با لبخند مليحي همراه شد. تمام دل و قلبم لرزيد

در دل گفتم به دستت مياورم

عشقم پريسا...

با سلام به همه دوستان عزيز

پريسا دختر مهربان و با وقاريه كه مدتي در حدود 5 سال را با هم گذرانديم.

اما از 2 سال پيش از من خداحافظي كرد.

اين وبلاگ را درج كردم چون نميخواهم مزاحم زندگي جديدش بشوم.

اميدوارم هر جا هست به سلامت باشد.

عشقم پريسا...